»» بارقه ی
اون که حرف میزد همه ی بچه هارو به خودش جذب کرده بود.واقعا اونطوری که او میگفت خیلی با حال بود.مثلا میگفت:به نظر من آدم باید شخصا و بدون فشار از طرف کسی عقیدشو انتخاب کنه اخه این یک امر فطرییه یه جور دگه بگم دینداری انسان اگر با تحقیق و جستجو باشه ارزشمند است "یا این که میگفت :"بین همه انسانها باید وحدت و صفا وصممیت باشه " .....
خلاصه حرفاش خیلی دلنشین بود اما راستشو بخواهید ظاهرش یه مقدار با حرفای قشنگش سنخیت نداشت .
همین بود که ازش پرسیدم :بهاره جان محل تحصیل شما کجاست؟یه خورده مکث کرد بعد هم با ناراحتی و مظلومانه گفت ما تو ایران اجازه تحصیل در دانشگاه را نداریم خیلی جا خوردم و پرسیدم یعنی چه ! ؟گفت آخه من بهایی ام وتوی ایران اجازه تحصیل در دانشگاه را نداریم.
خیلی چیزهای دگه تعریف کرد و هرچی بیشتر میگفت ما را بیشتر ناراحت میکرد حالا جلسه تجزیه و تحلیل را نبودید ببینید یکی شروع کرد به نظام ایراد گرفتن یکی دیگه میگفت مگه نگفتند لا اکراه فی الدین پس این کارها برای چیه دیگه!؟ راستش منم خیلی دلم براش سوخت اما یادم اومد که یه مطلبی خوانده بودم که یه چیزهای دیگهای برای بهاییت میگفت واصلا با اون حرفهای زیبای اون خانم فرق داشت
هر چه فکر کردم اون مطالب دقیقا یادم نیومد چی بود تا حداقل از خودش سوال کنم.اون روز تا شب عصبانی و ناراحت بودم ازاینکه چرا حافظه ام یاریم نکرد وچرا اونااینجوریند؟
خلاصه رفتم کتابخونه تایه کم دراین باره کتاب بخونم وبفهمم که....
حالا بعدا واستون میگم چی اتفاق افتاد...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صبا شهیدی ( پنج شنبه 89/4/24 :: ساعت 12:11 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مساوات دوست داشتنیمحرومیتبارقه ی[عناوین آرشیوشده]